لامصب همه رو با هم قاطي كردم -_-
ما بُغض با این جماعتِ فُکاهی…
اینجا منم و همه احساساتی که نمیشه راحت بروزش داد. … خوش و خرم تلگرام رو باز کردم دیدم اون پسره که دست به سر کرده بودم پیام داده. … ازونورم دختره انقدر چشم و ابرو اومده بود که احسان بلند گفت شما هم میترسید؟ … دایی نزدیک 60 سالشه زیادم پیر نیس ولی لامصب همه چشمشون به دهن دایی هستش!
… +کلی داستان مونده رو دستم ایده های همشون با هم قر و قاطی شدن :|.
آها گفتم رشته ی افکار یاد چاکر افتادم! با خودم …
همه بهت توجه می کردن در حد شهید زنده ! . . . یه نفر با چشما و گوشای کاملا بسته در ادارههای دولتی فقط از روی بو و رایحه موجود در فضا میتونه ساعت رو حدس بزنه بوی دهن : 8 الی 9 صبح … با 500 هزار دلار. دلم میخواد برم یقه اون مجری رو بگیرم بگم لامصب برداشتت از کلمه فقط چیه ؟ … بعد از بازگشت هم چند روز بخوابه برای اون چند روز استراحت!
…. یه لحظه قاطی کردم . ….. بچه هارو به شکل دایره رو هم رو هم جمع کردم و کولشون کردم
….. خودمو قاطي ِ كاراشون نيمكنم كه اعصابشون از دستم خردتر بشه! …. لامصب دست راستمه.
برچسبها:•~[editor pink love ]~• – Telegram, اندر احوالات یک بیچاره تبار - خاطرات یه دخی آبانی, ذوق مرگ | خرداد ۱۳۹۱ - blogfa, لامصب همه رو با هم قاطي كردم -_- - about phuck - blogfa, مطالب مرداد 1397 - خاطرات یه دخی آبانی, هر چه پیش آید خوش آید :) | فروردین ۱۳۹۸, يــكــ شـهـــريـــوريـــِ ديـــوانـــه